من سهراب سپهری نقاش را بیشتر می شناسم. سپهری شاعر را هم خوب می شناسم سپهری شاعر همان سپهری نقاش است و در تابلو های او نسیم کلماتش پرپر می زند.
حرف هایم، مثل یک تکه چمن روشن بود.
من به آنان گفتم:
که اگر در بگشایید، به رفتار شما می تابد
ولی من سپهری نقاش را خوب می شناسم. در دومین نمایشگاه پاییزی کانون مهرگان در سال ۱۳۳۱ بود که کارهایش را دیدم. تابلوهای بزرگی ساخته بود با فرم های مسطح هندسی و رنگ های ترکیبی ملایم در مایه های نخودی و خاکستری، با اجرایی دقیق و تمیز.
آن کارها اولین گام های نقاشی جدید ایران بودند. سپهری بود و گروه خروس جنگی ضیاپور که همگی نسبتا متاثر از هم بودند و تنها سپهری بود که چشم انداز دیگری را در هوای مکتب پاریس نشان می داد.
بعد بیست و هشت مرداد دیگر در آخرین نمایشگاه پاییزی کانون مهرگان کارهای سپهری را ندیدم. بعد گویا به ژاپن رفت و وقتی برگشت کارهایش را در میدان فردوسی به نمایش گذاشت. سال ۱۳۳۵ بود. طرح های سیاهی بود که با قلم مویی پهن بر زمینه سفید کاغذ نقش بسته بود.
شاید این طرح ها را بتوان فرم های اولیه ی نقاشی های امروزی سپهری به حساب آورد که به مرور آرام آرام در دست های او پخته شدند، غلظت رنگ ها کم شدند و رقتی یافتند، صاف شدند شفاف شدند.
به این شکل بود که دوران فرمالیستی کارهای سهراب خیلی زود سپری شد.
دوران فرمالیسم در کار هر آغازگر، دوران شیفتگی به فرم و فن است نه شیفتگی به محتوا، دوران سیاه مشق است و گاه هنرمندان ما تا به آخر معتاد و اسیر آن می شوند و از گفتن و اندیشیدن باز می مانند.
بعد از این دوران بود که سپهری تا به امروز صمیمانه ترین نقاشی های معاصر ایرانی را به وجود آورد. اغلب وقتی مقاله ای یا سخنی و نقدی درباره ی نقاشی های سپهری خوانده ام نمی دانم براساس چه دلیلی، در رد پای سپهری تاثیری از نقاشی های آبرنگ ژاپنی را نشان داده اند . این ردیابی های سطحی و بی دلیل شاید از آن جا سرچشمه می گیرد که دوران ما دوران مصرف و تقلید است. دورانی است که زندگی حرامزاده شهری معیارهای حرامزاده خود را در همه جا حاکم می کند و طبیعی است مترها و اندازه ها تقلبی از آب درمی آیند. هر چیزی اگر مارک خارجی داشته باشد معتبر می شود و کوشش های ایرانی نامطمئن می گردد.
نقاشی های سپهری نقاشی هایی است به طور خالص ایرانی ترکیب های او چهره نجیب و ساده ایران را نشان می دهد. کارهای او مثل تمام آثار ایرانی فروتنانه، ابعاد جواهر گونه و عمیق فکر و زندگی ایرانی را مجسم می کند.
نقوش فکر شده ای که روی یک بادیه مسی نقره شده تراشی که روی یک قاشق چوبی انداخته اند، طرحی که بر روی یک کوزه گلی افتاده، شعری که در نقوش یک نمد یا گلیم بافته آمده، عظمت هنری طبیعی و خالصی که زمینه قالی را پر کرده، نقش و نگار آجرها، درها، پنجره ها، جلدها، کتاب ها و… همه زیر دست و پای زندگی خاضعانه مردم ما و سادگی محض قاطی شده اند. نقاشی های سهراب همان طرح های فکر شده را دارد. همان رنگ های بومی و مردمی را دارد. همان سادگی و فروتنی را دارد. شفافیت رنگ هایش همان تابناکی نور را دارد. اجرای کارهایش همان بی تکلفی را در تابلو هایش ریخته است. مهارتی فوق العاده می خواهد تا بشود آن قدر نرم و ساده کار را اجرا کرد که شکل یادداشت کردن را پیدا کند اما ترکیبی بدهد محکم و بدون چون و چرا. باید به آسانی از درگاه چشم، طرح ها و رنگ ها عبور کنند و از دالان فکر و اندیشه بگذرند و روی بوم بریزند. باید هنرمند مثل یک بلور شفاف باشد و نور خورشید به آسانی از او عبور کند و طیف هنرمند را منعکس کند.
درجات این خلوص و شفافیت درجات خلوص هنرمندانه است که سپهری گاه چه قدر برهنه برهنه، طبیعت ایران را، طبیعت تصویری فکر ایرانی را منعکس می کند.
در زندگی روزمره سپهری می کوشد لحظه به لحظه از فضاهای مصنوعی و حرامزاده شهری دوری کند. این که او از محیط روشنفکرانه شهری فرار می کند و به کاشان می رود، ادا در نمی آورد. این که او در شب های افتتاح نمایشگاه هایش شرکت نمی کند ژست نمی گیرد این که او جزو مشترکین همیشگی تنقلات مجامع فرهنگی نیست، گنده دماغی نمی کند. او می کوشد و تمرین می کند که چه طور خود را از قیدهای مصنوعی زندگی تزکیه کند و هی بیشتر و بیشتر به طبیعت نزدیک شود. تابلو های او آزمون های مراحل نزدیک شدن او به طبیعت است. بعضی اوقات حتی می کوشد که نقش گل یا طرح نهال یا پنجره را کنار بگذارد می کوشد و در واقع آزمایش می کند که شاید در یک شکل تجریدی آزادتر و بدون واسطه تر و طبیعت بیامیزد. شاید این جا و این ایام به آن هنرمندان ایرانی ای فکر می کند که چگونه با موفقیت از شکل های طبیعت می برند و در قالب نوعی تجرید، خلوص انسانی را به نقوش هندسی و مجرد به طرزی هنرمندانه تبدیل می کنند. سپهری در این تجربیات دچار فرمالیسم می شود و انعکاس سخنش دیر به گوش می رسد و بر می گردد سر خانه اول.
در یکی دو تا از کارهای تجریدی اش هر چند که ترکیبات همان ترکیبات تابلوهای همیشگی است. فرم ها مثل بوته ها، مثل نهال ها و تنه ی درختان از یک گوشه تابلو به میان تابلو می جهند در فضایی ساده و خلوت. اما برد انتقالی خلوص ارتباطش با طبیعت کم می شود. دست سپهری را در فرم های چهار گوش می بینیم که هی دراز و درازتر می شود که جایی را بگیرد و نمی گیرد.
اما این دوره های انتزاعی نشان دهنده ی کوشش هایی متعالی است. وقتی آدم به ریاضیات می رسد، وقتی حرفهایش مجرد می شود.
وقتی مثل مولوی به ظاهر نوعی هذیان را منتقل می کند، وقتی است که به جایی خاص رسیده است وقتی است که ممکن است در زیر پایش خیلی چیزها را ببیند. شاید هم ببیند که خودش را می بیند. درست تر و مستقیم تر می بیند. شاید هم تلسکوپ چشم هایش دیگر بیشتر نبیند شاید هم باد کند و خودش را خراب کند. شاید هم قاطی کند. شاید هم روشن شود شاید هم خاموش شود.
سهراب دوباره خودش را دید. شاید مطمئن ترین چیزها را دید. این است که بعد از هر کدام از این دوره های انتزاعی دوباره برگشت و از دیدگاه همیشگی اش طبیعت را دید، آن هم در صافی و شفافیت بیشتری به مرز دیگری از خلوص بیشتر نزدیک شد.
این مرزها، مرزهایی دست نیافتنی است. مرزها را فقط می شود حس کرد. در جاهای معینی فقط باید حس کرد. با حس کردن زندگی کرد. گمانم در این جاهاست که می شود حس کرد که چرا خط نستعلیق ایرانی است متانت و شعور و تمدن ایرانی را دارد. شکوه فرهنگ ایرانی را منتقل می کند. ظرافت خاص جوهر ایرانی را دارد. ریتم دندانه های سین، شکستگی و مکث ناگهانی وسط، رقص ایستای «الف» گستردگی آغوش و قلب «ب» مفرد، درویشی و دورن گرایی «ی».
بر عکس خط نسخ – من این جور احساس می کنم به خصوص این نسخ حرامزاده روزنامه ای که ابعاد شاعرانه کلمات شیرین فارسی را شکنجه می دهد.
امضای سهراب هم نستعلیق است. ترکیب فروتنانه وقایع ایرانی را دارد، قناعتی که زبانی است، نه فکری و نه فلسفی. خیلی ایرانی است.
سپهری همیشه در جاهای خلوت و تنهای تابلوهایش امضا می کند نقاشی های سپهری خیلی ساده است اغلب مثل یادداشت هایی است که لحظه های تصویری خیال برداشته است در واقع از خواسته که لحظه های زنده را ثبت کند. مثلا زندگی ای را که سال ها در لابه لای درختان یک دره در جریان است تصویر کند. زندگی مردمی را که پیدا نیستند و لابه لای درختان تبریزی یک ده در میان دره ای زندگی می کنند. از دور منظره ای را می بینیم ازمیان دره انبوهی از درختان را می بینیم که تکان می خورند. آن جا حیات است که زیر پای درختان در جریان است. مردمانی هستند که وقتی گلی در گلدان می شکفد شاد می شوند. زمزمه جویبار را دوست دارند، جویباری که از کنار درختان می گذرد مثل ساعتی طبیعی لحظات عمرشان را می برد تا افق می رود، گیاهان را سبز نگه می دارد، علف ها را می رویاند.
سپهری به نکاتی توجه می کند که ساده اند اما سمبل هایی از جوهر زندگی هستند. درختان که سمبل واقعی زندگی اجداد و نوادگان هستند خانه ای و پنجره اش، پنجره که دو دنیا را به هم ربط می دهد و نقاش اغلب مانند گلدان در درگاهی پنجره نشسته است. نقاش که می خواهد رابطی بین طبیعت بی کران و آزاد و لحظه های زندگی محبوس در تنهای اتاق باشد. خانه های گلی برای او همان قدمت و کهنی درختان را دارد. شاید خانه درست مثل گلدان است.
سپهری کوشیده است این روابط را ببیند و ثبت کند. نقاشی های او بیشتر به یک نگاه شباهت دارد. یعنی ترکیبی را که در یک تابلو ضبط کرده، درست مثل نگاهی می ماند که نقاش یک لحظه به جایی انداخته و رفته است. به یک توجه شباهت دارد. توجه به پرنده ای که لحظه ای کنار گل و لاله می نشیند و قبل از پرواز او، سپهری این لحظه را که به اندازه یک نگاه است روی تابلویی طرح می کند ثبت می شود.
همین طور رنگ آمیزی کارهایش که ظاهری بسیار آسان دارد، به اندازه یک لحظه عمر رقیق است. گاه آدم را یاد رقت رنگ آمیزی رضا عباسی می اندازد. قلم مو را طوری روی بوم می کشد که زیر رنگ ها پیداست. رنگ هایی که روی بوم می اندازد مثل پوست لطیف است. حرکت خون زندگی را در پشت خود نشان می دهد. این طرز کار که آسان به نظر می آید خیلی تجربه فنی می خواهد. کاری است سخت که آسان به نظر می آید. کاری است سهل و ممتنع، مثل دو بیتی های عامیانه، مثل دو بیتی های باباطاهر. مضامین سپهری شباهت های زیادی به مضامین بابا طاهر دارد. در کارهایش با تلنگری موضوعی را یادآوری می کند. مثل باباطاهر به اندازه یک تلنگر حرف می زند و همان طور توجه را مدت ها به طرفی معطوف می دارد. لاله ای را لابه لای شاخه ها نشان می دهد. در تابلو نه شاخه ای است و نه گلی اما او با تردستی پلی بین تصور و واقعیت زده است. در واقع او واقعیت را شاعرانه بیان کرده است.
او اغلب مسیر جویباری را از طریق علف هایی که کنارش روییده است نشان می دهد. مسیری که اغلب سر پایین است یا سربالاست. از بالای تابلو به پایین سرازیر شده یا از پایین تابلو به بالا رفته است. در کارهای آخرش هی سیب کشیده است. آیا سیب ها اشاره ای است به نشانه ای؟ به هر حال همه موضوعاتی که نقاشی می کند، اشاره است تلنگری است به تصورات کسی که نقاشی ها را تماشا می کند. بعد در یک دوره سپهری از بوته ها و نهال ها به درختان تنومند می رسد.
درخت هایی کهن که پوستشان زیر آفتاب ایران سوخته است. زیر سالیان دراز تاریخ پوست انداخته اند، درخت هایی که نشانه ای از میراث فرهنگ ما در نقاشی های اوست. در این دوره تابلوهای سپهری ابهت عجیبی دارند. قوام غریبی دارند. انگار تمام آن بوته ها و گل هایی که کاشته در این دوره رسیده اند. در این دوره سپهری به توفیق غریبی رسیده است، آن چه را که گذشتگان کاشته اند او برداشته است و این آثار آفریده شده اند تا بعدی ها بهره برند.
بعد از این دوره است که او به کشیدن سیب ها پرداخت آیا سیب ها میوه همان درختان هستند؟ سیب ها اشاره ای است، تلنگری است.
در تابلو های سیب ها، دوباره گرده سرازیری تل خاک دیده می شود. در همه کارهای سپهری خاک وجود دارد. او عاشق خاک است، عاشق زمین است، همه جا، جای پای سپهری را روی خاک می بینیم. روی خاک های کنار بوته ها، روی خاک های کنار جوی آب، روی خاک های کنار درختان، درختان که سیب هایش روی خاک ها افتاده اند و مانده اند و یادگار نقاشی اصیل دوران ما خواهند بود.
–
کتاب حرفهای تجربه / مجموعه مقالات مرتضی ممیز از ۱۳۴۵ تا ۱۳۸۲
انتشارات دید / ۱۳۸۲