ما زیرکی را دوست داریم، ما ایرانی ها، تیز هوشی و تیز بینی توام با پاکدلی را زیرکی می گوییم زبلی چیزی دیگری است، مرحله بعد جلبی است، مرحله بعدی سیاستمداری است. همین طور تا اخر کم کم اطمینان ما به صاحبان این صفات کم و کمتر می شود و میزان صداقت آن ها هم همین طور.
ما زیرکی را دوست داریم زیرا زیرکی اسلحه ما ملت بدون امنیت است. با زیرکی خودمان را حفظ کرده ایم. با زیرکی حریف دشمنان شده ایم و حتی آن ها را واداشته ام ما را تحسین کنند و در فرهنگ ما محو شوند. تاریخ ما پر از این تجربه هاست. همچنین تاریخ ما پر از افراد زیرکی است که نه شمشیر داشته اند و نه تفنگ. بازوهایشان خیلی لاغر بوده است و گردنشان خیلی نازک و زبان سرخ شیرینی داشته اند. مردم را وا می داشته اند طرف را ریشخند کنند، و طرف را هم خوشحال کنند و حتی او را هم به خنده و حتی قهقهه زدن می انداختند. ما بیشتر دوست داریم لبخند بزنیم چون لبخند زدن معنی و مفهوم دارد. در لبخند زدن زیرکی است ولی قهقهه زدن یک بعدی است و توخالی است.
حرف های عبید زاکانی آدم را به قهقهه نمی اندازد. ملانصرالدین کسی را از خنده روده بر نکرده است.کریم شیره ای هم فقط ناصرالدین شاه را از پس می خنداند به گریه می انداخت. ملت ما بیشتر دوست دارد لبخند بزند. عادت ندارد با صدای بلند بخندد. یعنی در تمام تاریخ به او اجازه نداده اند که از ته دل بخندد و اگر موقعیتی پیش می آمده که دوست داشته بخندد زود خنده اش را کنترل می کرده و اغلب سعی می کرده با چشم هایش بخندد چون با چشم هایش خیلی حماقت های دو روزه را می دیده است این نیز بگذرد.
شاید اگر ملت ما آزاد بود که حسابی به ریش همه بخندد و تمام متلک ها و جوک های خودش را جمع می کرد و می نوشت و ضبط می کرد، ایران گلستان نمی شد، جوکستان می شد. چون در این مملکت اگر مایه نداشته باشی مردم ریشخندت می کنند، برایت جوک می سازند و جبروت تو خالی ات را رنگ می کنند. اصلا جبروت را زرد می کنند. الان که فکر می کنم می بینم شاید من متوجه همه زیرکی های مردم نشده ام شاید متوجه کنایه آن ها از گلستان و گل گفتن و گل شنیدن نشده ام. چون ملت ما هیچ وقت شمشیر را از رو نمی بندد. با زیرکی حرف می زند و با زیرکی باید حرف آنان را شنید، نباید شنید باید فهمید حرف مردم را باید فهمید در غیر این صورت آن حرف شنیدنی نیست باد هواست هر چند که مردم با ظرافت به باد هم جهت می دهند.
در چنین فرهنگی همه چیز با ایماء و اشاره است. معیار، پیچش موست. باید فکر کرد، باید دقیق شد، باید ظریف دید، در غیر این صورت هنر نکرده ای. هنر یعنی همین.
و این کاری که کامبیز درم بخش هم کرده است.
کامبیز دو جور کار کرده است یک جور کار فرنگی سازی کرده و یک جور مینیاتور سازی. این جور کار کردن همیشه بین ما ایرانیان رسم بوده است. ابتدا فکر کرده ایم که مرغ همسایه غاز است – کسی چه می داند؟ شاید هم مرغ همسایه راه و مفری است که به طور سمبلیک غاز نمایانده شده – این را باید مطالعه کرد، زیرا هرکس که می آید قبلی ها را خراب می کند. سند و مدرکی باقی نمی گذارد، نابود می کند و با خاک یکسان می کند. علی می ماند و حوضش دوباره روز از نو روزی از نو. آستین ها را بالا می زنیم و از نو طرح دیگری در می اندازیم. اغلب ابتدا به دست همسایه نگاه می کنیم بعد به خود می آییم و خودمان می شویم. این جاهاست که بین هنر هخامنشی با پارتی، پارتی با ساسانی، ساسانی با بعدی و بعدی با بعدتر ها سکته می افتد – هر چند سر نخ و مایه یکی است.
برگردیم سرکار کامبیز درم بخش.
کامبیز در فرنگی سازی ها در کوتاه مدت به خود آمده است ساده، مختصر و مفید. در این دوره او به اندازه چند نمایشگاه کار کرده، به آن اندازه که همه نه تنها درروزنامه ها کارش را با دقت می دیدند بلکه به نمایشگاه هایش هم می امدند تا شاید کارهایی را که سانسور چاپ نکرده آنجا ببینند.
کامبیز در این طرح ها به خوبی با لحنی روشنفکرانه حرف می زند حرف های کلی سطح بالا که در تمام جهان می زنند، هرجا که زور هست و سانسور هست. هر جا که ماشین به جای آدم فکر می کند. هرجا که تلویزیون نقش قیف را بازی می کند . هر جا که گلدان نشانه باغ و طبیعت متمدن است هر جا که دو نفر دوستانه دست می دهند تا دست های یکدیگر را خرد کنند هر جا که همه جا هست و ایران هم به طریق اولی.
طرح های او با این مضامین پختگی تکنیکی خوبی دارد. درجه یک است. حرف ندارد. وقتی در یک مجله فرنگی چاپ می شود دست کم رو دست کار فرنگی ها می زند این نکته جالبی است که ما وقتی کارمان در مطبوعات فرنگی چاپ می شود، پوست می اندازیم تولد واقعی پیدا می کنیم و به خودمان می آییم روی پایمان می ایستیم. همان جایی که از اول باید می ایستادیم و دنباله زنجیر میراث و سنت را می گرفتیم و می ساختیم و ادامه می دادیم.
در این زمان گمانم ۱۳۵۵ که کامبیز به مینیاتورهای سیاهش می پردازد. این طرح ها بدون آن که لحنی روشنفکرانه داشته باشد، متفکرانه است. ظرافت لحن مینیاتورهای ایرانی را پدا می کند و اشارات هنرمندان گذشته ما را با زبان حال ترجمه می کند. پشت سکه را نشان می دهد: در آن طرف سکه، نقاشان ما با زیرکی در باغ سبز را نشان داده اند همه چیز را زیر تیغ سانسور و تبلیغات حکومتی وقت، زیباتر از واقعیت ساخته اند.
حتی کمال الدین بهزاد وقتی مردم عادی را در موضوعات و کارهای زندگیشان نقاشی می کند، آن چنان فضا را هنرمندانه رنگ آمیزی می کند که حاکم محو تماشای زیبایی های فرم و ترکیب بندی بسیار سحر انگیز نقاشی شود و متوجه اشاره هنرمند به شکل و لباس و پابرهنگی رعیت نگردد. با این زیرکی نقاشی او ماندنی می شود و امروز به دست ما می رسد. اگر غیر از این بود و هنرمندان ما می توانستند واقعیت ها را نشان بدهند ، در هنر و ادبیات و گفتار ما اغراق وجود نداشت و ایماء و اشارات در زبان هنر ما نبود. زبان هنر ما زبان ایماء و اشارات است. زبانی مملو از سمبل ها و نشانه هایی که غیر مستقیم حقایق را می گویند، با تعاریف می گویند. هیچ گاه کسی واقعیت را رک و پوست کنده به دوستش هم نمی گوید. عادت دارد که نگوید. اجازه نداشته است که غیر از این عادت کند.
و کامبیز هم در مینیاتورهای سیاهش واقعیت ها را آن چنان با ایماء و اشاره توصیف می کند که نسل اندر نسل اخلاف او کرده اند . بنابراین طرح های او را مثل هر اثر ایرانی دیگر نباید توضیح و توجیه کرد، چرا که اهمیت یک اثر در آن است که خود ابعاد مختلفش را تفهیم کند و اهمیت یک هنرمند در آن است که بداند برای چه کسانی چگونه حرف بزند . در این صورت است که او می تواند با صداقت و زیرکی داستان زندگی مردم را استادانه برایشان تعریف کند و به نظر من این مرحله پختگی هنرمند در کارش است.
کامبیز در مینیاتورهای سیاهش در این مرز و در این خط حرکت می کند. وقتی هنرمند در این خط افتاد، اوج گرفتن کار او آغاز می شود و تا آن جا ادامه می یابد که بتواند زیرکی را در حد اعلا متبلور کند. بتواند در مقابل دشمنش ضربه ناپذیر شود. خلع سلاحش کند و دشمن را وادارد که حتی برایش کف هم بزند.
–
کتاب حرفهای تجربه / مجموعه مقالات مرتضی ممیز از ۱۳۴۵ تا ۱۳۸۲
انتشارات دید / ۱۳۸۲