هر قصه ای از یک جایی شروع میشه. قصه آشنایی من با مرتضی ممیز هم از وقتی که خیلی کوچک بودم شروع شد که البته خودم آن را نمی دانستم. قهرمان هایی که در سالهای نوجوانی با آن ها همزاد پنداری می کردم آفریننده شان ممیز بود. هنوز نه خبری از کامپیوتر بود و نه هجوم فیلم ها و بازی های کامپیوتری. درباره ی سال هایی حرف میزنم که کتاب نزد همه به خصوص کودکان و نوجوانان به معنای واقعی عزیز بود. سال ها بعد که وارد دنیای هنر شدم و مرتضی ممیز و آثارش را بیشتر شناختم دوباره به کتابخانه ام مراجعه کردم و کتاب “قصه های خوب برای بچه های خوب” را مجددا ورق زدم. امضای او درهمه جای تصویرسازی ها دیده می شد. بر روی شاخه درخت، روی قفس طوطی، میان نقش قالی، وسط سفره غذا و حتی لابه لای علوفه گوسفندان!
راستی چطور می شود که یک طراح تا به این حد حتی در گذاشتن جای امضایش وسواس دارد تا جاییکه آن را تبدیل به یک بازی بصری شیرین برای مخاطبش می کند.
سال ها گذشت و ما بزرگ تر شدیم. در یکی از سال های طلایی زندگی حرفه ای مان که ایده های بزرگ بزرگ در سر می پروراندیم، با چند دوست دیگر (مریم عنایتی، مهدی سعیدی، پدرام حربی و ادیک بغوسیان) نمایشگاه پوستری راه انداختیم به نام Ctrl+G.
روز افتتاحیه اش علی رغم برف سنگینی که بارید خیلی شلوغ شد ولی مرتضی ممیز نیامد. انتظار هم نداشتیم. ممیز آدم بزرگی بود با یک دنیا مسئولیت و کارهای جورواجور. دو روز گذشت. هنوز بازدید کننده های زیادی به نمایشگاه می آمدند. روز اختتامیه اما برای هر نمایشگاهی معمولاً بدون تماشاچی می گذرد و و سالن میرود تا برای اتفاق بعدی خود را آماده کند. اما روز اختتامیه ما رونق خاصی پیدا کرد وقتی مرتضی ممیز با آمدنش ما را شگفت زده کرد. با این که آن روزها سخت مشغول جدال با بیماری اش بود و زیاد نمی توانست روی پا بایستد، تک تک کارها را با دقت و تامل نگاه کرد و نظرات و نقد هایش را با دلیل و منطق و در کمال بی پروایی بیان کرد. همین ما را بس که از میان کارهای هر کداممان یکی دو تا را مهر تایید می زد و ما را دلگرم می کرد. هر چه بود مرتضی ممیز بود و یک ایده آلیست به تمام معنا.
پریسا تشکری
دوشنبه ۶ شهریور ۱۳۹۱
–
این مطلب پیشتر به در مجله الکترونیکی رنگ به مناسبت تولد مرتضی ممیز منتشر شده .