احتمالا نتیجه ی پیری و گذشت زمان بر زندگی است که آدم را دل نازک تر می کند. از وقتی آقا مرتضی رفته است، هر گاه کتابی از او را صفحه آرایی کرده ام، فایل هایش را برای جایی آماده کرده ام، سالگرد رفتن یا تولدش را به یاد آورده ام، عکسی از او را در آرشیوم دیده ام و حتی در خلوت هر گاه به یادش افتاده ام، بغض گلویم را فشرده و اشکی سرازیر شده. هر چند تلاش می کنم در میان جمع این اتفاق نیفتد. حالا هم همان حکایت است. هر چه خواستم بنویسم، نشد. در همه ی این سال ها تنها مرتضی ممیز بود که یادش چنین برای من ماندگار شده و خاطرش همیشه تازه است. در چند ماه گذشته دوست عزیزم علی دوراندیش هم اضافه شده و هر یادی از او مرا منقلب می کند.
ساعد مشکی
–
این مطلب پیشتر به در مجله الکترونیکی رنگ به مناسبت تولد مرتضی ممیز منتشر شده .